خانگلی

خانگلی

خانگلی

خانگلی

دل شکستن نیندود

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۱۹ ب.ظ

نکند کوس بمیرد

خبره گم بشود

دل شکستن نیندود

مایه ی فرهنگ
شعر در مورد فرهنگ

ای عشق هزارنام خوش جام

فرهنگ ده هزار فرهنگ

بی صورت با هزاران صورت

صورت ده ترک و رومی و زنگ
شعر در مورد فرهنگ بومی

کار ما بگذشت از فرهنگ و سنگ

بیدلان عشق را فرهنگ نیست

راست ناید نام و ننگ و عاشقی

درد در ده جای نام و ننگ نیست
شعر در مورد فرهنگ ایران

گفت بر دوخت مرا شعری

خاج خیاطی از سر فرهنگ

معنی او چو ریسمان باریک

گیفیت چنینو چشم سوزن تنگ
شعر در مورد فرهنگ ایرانی

جام صبوحی نوشان کنول مغنی ​​گوش کن

درکش می و خاموش کن فرهنگ بی فرهنگ را

عامان کالنعام را در کنج خلوت ره مده

الا ببزیم عاشقان خوبان شق شنگ را
شعر در مورد فرهنگ و هنر

بنه نخواند کنون جز گزل نوخطان

کاب دو چشم من بشست دفتر فرهنگ را

ترس من گج پشت دید گا از چپ

گفت که ای خوش نوا، ترک مکن چنگ را
شعر در مورد فرهنگ بومی ایران

به دست خویش بگشودم بلای بسته را، آری

چنین است که بر شخصی دل فرهنگ دستکاری است

گر او را یکصد گرم، چو بر یادش دهم زمانی

هر کس گناهی را به عذر لنگ دربند بدهد
شعر در مورد فرهنگ آپارتمان نشینی

نه ذوبه هنر دارم و نه محو کمالم

مجنون توام دانش و فرهنگ من این است

با هر که طرف گشتیم آرایش اویم

آئینه ام و مشخصه جنگ من این است
شعر در مورد فرهنگ بومی اصفهان

نقشم کسی از سعی چه فرهنگ برارد

نقاش مگر از صدفش رنگ برارد

امریست که با کلفت دل میروم از خویش

خود را چقدر آینه با زنگ برارد
شعر در مورد فرهنگ بختیاری

چه کسی باید چه کسی باشد؟

ز حسن مخبر و فرهنگ نامدار خودست

چرا بیاری هر کس توقعم بودن

که هر که هست درین روزگار یار خودشست
شعر در فرهنگ فرهنگیان

می شود ساکن خاک در عشق میخانه

هر کدام از خانه های فرهنگی برون می آید ج

ان می می گوشت مگر دیده شوخو که ازو

دمبدم باده چون زنگ برون می آید
شعر در مورد فرهنگ بومی گیلان

هیچ گنجی از فرهنگ به

تا توانی رو هوا زی گنج نه

روی هر یک چون دو هفته گرد ماه

جامه شان غفا، سموریشان کلاه
شعر در مورد فرهنگ بومی مازندران

از چوب و گل و سایه بیدست بهاری

عشق تو کسی را که از فرهنگ برآورد

نومید مباشید که با جاذبه عشق

معشوقه خود کوهکن از سنگ برعرد
شعر در مورد فرهنگ بومی تهران

گله آهوی وحشی راشبان درکارنیست

بر دل سوداییان عشق، فرهنگ بار بار است

شیشه سربسته خون دردل کند مخموررا

طوطی خاموش برهمین چون زنگ است بار
شعری در مورد فرهنگ بومی ایران

گردش چشمت به فلاخن گذاشت

عقل من و دانش و فرهنگ من

نه رهایی سر زلف ترا

گر به فلک می شود، از چنگ من

  • حیدر حیدری

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی